نبودنت ، راز برون افتاده ای ست که هر جمعه در حنجره ام بغض می شود ،
وقتی غروب می شود ،
و من هنوز چشم در راهم ...
اللهم عجل لولیک الفرج
هیچ دیده ای و با خود اندیشیده ای و مرور کرده ای دیدگان مردمان صبور را ؟! چه محروم است
آن که آرام نمی شود و آرامش نمی گیرد از نگاه مادران خسته ای که آمده اند دعای باران
بخوانند...! اینجا می توان مرور کرد همه ی زندگی را...! بگذار خویش را بخوانم به
سوگواری هر چه نام شهادت است..! بگذار خویش را بخوانم برای سوگواری اباعبدالله...
دیشب آن پنجره چه غمگینانه تلاوت می کرد : والصبح اذا تنفس... و تو هرگز طلوع
نکردی...!!
آقایی که می رفت و بانویی پشت سرش داد می زد : آرام تر برو پسر زهرا !...
ظهر بود ؛ یکی بود و هیچ کس نبود...!
سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
چهره ی سرخ حقیقت بعد ازآن طوفان رنگ پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود